سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همای اوج سعادت

بود که بار دگر بشنوم صدای تو را ؟
ببینم آن رخ زیبای دلگشای تو را ؟
بگیرم آن سر زلف و به روی دیده نهم 
ببوسم آن سر و چشمان دل ربای تو را 
ز بعد این همه تلخی که می کشد دل من 
ببوسم آنلب شیرین جان فزای تو را 
کی ام مجال کنار تو دست خواهد داد 
که غرق بوسه کنم باز دست و پای تو را 
مباد روزی چشم من ای چراغ امید 
که خالی از تو ببینم شبی سرای تو را 
دل گرفته ی من کی چو غنچه باز شود 
مگر صبا برساند به من هوای تو را 
چنان تو در دل من جا گرفته ای ای جان 
کههیچ کس نتواند گرفت جای تو را 
ز روی خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من 
که هم عطای تو را دید و هم لقای تو را 
سزای خوبی نو بر نیامد از دستم 
زمانه نیز چه بد می دهد سزای تو را 
به ناز و نعمت باغ بخشت هم ندهم 
کنار سفره ی نان و پنیر و چای تو را 
به پایداری آن عشق سربلندم قسم 
که سایه ی تو به سر می برد وفای تو را


ارسال شده در توسط ایمان همایی