در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جان فرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشان تر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
اگر هم دنیا به سر آید،ای حافظ آسمانی آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم و چون برادری هم در شادی و هم در غمت شرکت جویم همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم زیرا این افتخار زندگی من و مایه حیات من است.ای طبع سخن گوی من اکنون که از حافظ ملکوتی الهام گرفته ای به نیروی خو نغمه سرایی کن و آهنگی ناگفته پیش آر زیرا امروز پیرتر و جوانتر از همیشه ای