سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همای اوج سعادت

به دور دست نگاه میکنم،یاد خاطرات گذشته...صدای پایش را میشنوم، صدای پای خاطره ها ،خانه ای به یادم میآید با حیاطی زیبا با یک باغچه بزرگ و گلها و درختان قشنگ وبعضاً کمیاب، در آن سالها چراغی در منزل ما روشن بود وسایه بزرگواری که خانم بزرگ همه ما بود بر سرمان گسترده ،بزرگ خاندان ما که برای همگان محترم بود یکی از خصلتهایش که در زمان بیماری نیز به همراه داشت صراحت لهجه اش بود یادم هست که در منزل قدیمی که برایتان ترسیم کردم چندین خانوار زندگی میکردند یادم هست که یک چاه در وسط حیاط داشتیم و با کردخاله (به قول رشتی ها)از آن آب میکشیدیم، چون آب لوله کشی نداشتیم ، ، یک حیاط بزرگ داشتیم که آرزوی هر کودکی بود تا چهار طرف حیاط را با شادی گز کند.چند اتاق نیز توسط اجاره نشین ها پر شده بود.زندگی قبیله ای که البته مشکلاتی نیز بهمراه داشت که بهر حال با سعی و گذشت از آن عبور میکردیم ، دوران طلائی و تاریخی که آرزوی یک ساعت آنرا دارم ، بیشتراوقات بعد از ظهر ها خانه پدری شلوغ میشد و خانم ها به گپ و گفت میپرداختند، امکانات از حالا کمتر بود ولی دلها خوش بود،یادم هست که کمتر کسی بخاطر مشکلات، هاله تنهایی بدور خود می تنید،گفت و گو های سازنده بیشتر بود خیلی از مشکلات راحت تر حل میشد البته بماند که برخی از مشکلات هم هیچوقت حل نشد ،راستی یادم آمد... بعضی از فامیلهایم را یکسال است که ندیدم... شاید بیشتر، چیزی که قبلاً امکان نداشت اتفاق بیفتد.حتی دورانی که بمباران ناشی از جنگ داشتیم با دور هم جمع شدن مشکلات و ترس را تقسیم میکردیم.آیا این برکتها بخاطر خراب شدن منزل قدیمی از بین رفت؟این سئوالی است که همیشه در ذهنم نقش بسته و پاسخی برایش ندارم .یک عمارت قدیمی میتواند اینهمه مهم باشد؟ من که میگویم میتواند ،چون آن دوران طلائی را به یاد دارم، یک ایوان بزرگ باعث میشد که افراد رودررو بنشینند و بحث کنند و مشکلات را با ریش سفیدی حل کنند.خیلی ها در این مدت از بین ما رفتند آنهاییکه همیشه صبور و خوش اخلاق بودند ، با روحیه زندگی کردند و سر جلوی مشکلات خم نکردند،  خدایشان رحمت کند. شاید خیلی از زندگی ها سرپا باقی ماند چون آن خانه استوار بود.... جای بحث و تبادل نظراکنون کجاست؟ جای تعامل خیلی خالیست ! مشکلات پشت همه را خم کرده چون تنها شدیم و در خودمان فرو رفتیم...اینطور نیست؟ استرس را در خود فروبردیم و در شریان هایمان نشاندیم ... گوشه گیر شدیم آری گوشه گیر، جای یک نفر خالی است شایدیک گروه که همه را مجدداً جمع کند و به همه بگوید چه شده؟ با صدای بلند فریاد بزند فقط منتظر مردن همدیگر هستید که سر خاک یکدیگر هق هق کنید؟ آنهم بخاطر مشکلات خودتان نه غم از دست رفتن آن عزیز؟دریغ از راهی که این خاندان دور هم جمع شوند ،کمی اطراف خود را بنگریم... چقدر مغموم شدیم؟چقدر مشکل هست که همیاری یکدیگر را میطلبد؟جای بزرگترها چقدر پیداست... آیا همین کافی است که بگوییم بهترین فامیلی از آن ماست؟  حرمت وتکیه گاه ها شکست؟ نه باورم نمیشود هنوز دیر نیست........    چون خدا هست....آری خدا هست پس عشق هم هست. امید دارم 


ارسال شده در توسط ایمان همایی