سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همای اوج سعادت

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست            با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست

حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود             یا از دهان آن که شنید از دهان دوست

ای یار آشنا علم کاروان کجاست                         تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست

گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار                      ما سر فدای پای رسالت رسان دوست

دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت                    دستم نمی‌رسد که بگیرم عنان دوست

رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید               رحمت کند مگر دل نامهربان دوست

گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد                         تسلیم از آن بنده و فرمان از آن دوست

گر آستین دوست بیفتد به دست من                    چندان که زنده‌ام سر من و آستان دوست

بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در               الا شهید عشق به تیر از کمان دوست

بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد                   وان کیست در جهان که بگیرد مکان دوست


ارسال شده در توسط ایمان همایی

دوباره دوست دارم مطالب ادبی و هنری و فرهنگی بنویسم ،چیزهایی که همیشه مورد علاقه من بودن و باهاشون بزرگ شدم اصلا یه جورایی نسل ما همین بود،تفریح ما رفتن به سینما و دیدن فیلم بود و خوردن تخمه و ساندویچ،یادش بخیر فیلمهای عقابها،کانی مانگا،دیوار و مشعل ...بهرحال گذشت ولی من همیشه به اون روزها فکر میکنم و دوست دارم در موردشون بنویسم...دلم واسه سینما رفتن تنگ شده دیگه اون حس سینما رفتن نیست،کاشکی با دوستای قدیمی بریم سینما 22 بهمن و بلیط بخریم و به یاد آنروزها در تاریکی سینما فیلم ببینیم ،یواشکی در گوش هم حرف بزنیم و بخندیم کاش


ارسال شده در توسط ایمان همایی

سینــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت

آتـشــی بـود در این خـانـه که کاشانه بسوخـت

تـنــم از واسـطــه دوری دلـبــر بـگـداخــــــت

جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانـــه بسوخـت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

دوش بر مـن ز سر مهـر چـو پروانـه بسوخـت

آشنـائـی نه غریـبـست که دلسـوز مـن است

چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخـت

خـرقـــــه زهـد مـرا آب خـــــرابـات ببــــــرد

خـانـــه عقـل مـرا آتـش مـیـخـانــــه بسوخـت

چـون پیـالـه دلم از تـوبـه که کـردم بشکسـت

همچـو لالـه جگـرم بی مـی و خمخــانه بسوخـت

ماجـرا کم کـن و بازآ کـه مـرا مـردم چـشـــــــم

خـرقـه از سـر بـدرآورد و بشـکـــرانـه بسوخـت

تــرک افسـانـه بگـو حـافــظ و مـی نـوش دمی

که نـخـفـتـیـم شـب و شمـع بافسانـه بسوخـت


ارسال شده در توسط ایمان همایی

سینــــه از آتـش دل در غم جانـانـه بسوخـت

آتـشــی بـود در این خـانـه که کاشانه بسوخـت

تـنــم از واسـطــه دوری دلـبــر بـگـداخــــــت

جـانــم از آتــش مـهــر رخ جـانـانـــه بسوخـت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

دوش بر مـن ز سر مهـر چـو پروانـه بسوخـت

آشنـائـی نه غریـبـست که دلسـوز مـن است

چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخـت

خـرقـــــه زهـد مـرا آب خـــــرابـات ببــــــرد

خـانـــه عقـل مـرا آتـش مـیـخـانــــه بسوخـت

چـون پیـالـه دلم از تـوبـه که کـردم بشکسـت

همچـو لالـه جگـرم بی مـی و خمخــانه بسوخـت

ماجـرا کم کـن و بازآ کـه مـرا مـردم چـشـــــــم

خـرقـه از سـر بـدرآورد و بشـکـــرانـه بسوخـت

تــرک افسـانـه بگـو حـافــظ و مـی نـوش دمی

که نـخـفـتـیـم شـب و شمـع بافسانـه بسوخـت


ارسال شده در توسط ایمان همایی

دیگه حوصله نوشتن ندارم چون تمام شدم


ارسال شده در توسط ایمان همایی

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
 غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیمدومین روز بارانی چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
و من غافلگیر شدم
 
سعی می کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بودو سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد
.
و
و
و
و
چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم
تنها برو
.


ارسال شده در توسط ایمان همایی

به سرنوشت بگویید : اسباب بازی هایت بی جان نیستند
                 آدمند ، می شکنند ، آرامتر...... 


ارسال شده در توسط ایمان همایی

 

اى سفر کرده دلم بى تو بفرسود بیا

غمت از خاک درت بیشترم سود بیا

سود من جمله ز هجر تو زیان خواهد شد

گر زیانست درین آمدن از سود بیا

مایه راحت و آسایش دل بودى تو

تا برفتى تو، دلم هیچ نیاسود بیا

ز اشتیاق تو درافتاد بجانم آتش

وز فراق تو درآمد بسرم دود بیا

 

 


ارسال شده در توسط ایمان همایی

عزت سینمای ایران

شاید یه جورایی ما برای انتقاد از یه اثر هنری به بزرگان و منتقدین اتکا میکنیم و نظر اونا رومون تاثیر میذاره این امر شاید طبیعی باشه چون بهر حال آدمای بزرگ رو ما موثر هستن ولی آیا ما نباید با کنکاش بیشتر ،از فکر و ایده های خودمون استفاده کنیم و اونو پرورش بدیم؟آقای انتظامی هنرمندیه که همه کارشناسان میگن که بهترین بازیگر سینمای ما بوده وهست ولی سهم خودمون این وسط کجاست؟بشینیم و فیلمهای استاد رو ببینیم و به این نکته برسیم که استاد انتظامی،عزت سینمای ماست.

آقای هالو،بانو،هزاردستان،اجاره نشین ها،ناصرالدین شاه اکتور سینما،کمال الملک... خدا قوت استاد


ارسال شده در توسط ایمان همایی

شادی تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت.


ارسال شده در توسط ایمان همایی
   1   2      >