دکتر حجت الله ایوبی، رئیس موسسه فرهنگی اکو و رایزن فرهنگی سابق ایران در کشور فرانسه، نوشت:
دست های گره کرده اش را زیر چانه می گیرد و اندیشناک به روزهای دور خیره می شود .
خاطرات، چون فانوس های لرزان خود را به درو دیوار چوبی زمان می کوباندند و هریک می خواهند برای روشنایی از دیگری پیشی بگیرند .
چهره آشنا و خیسی همیشگی چشمان مهربانش متعلق به کسی نمی تواند باشد جز مرد یکتای " مینای شهر خاموش " ،"گاو"،" جنگ نفتکشها"، "بانو" ،"خانه خلوت " و...
او که با عزتی وصف ناپذیر به دنیا می نگرد و درهر نگاه می شود به این تفسیر رسید که نامی برازنده تر از " عزت الله انتظامی " برایش وجود ندارد . مردی که هیچ گاه غریبه نیست و به واقع با دیدنش به این حس می رسی که یکی از اعضای خانواده یا فامیل دوست داشتنی ات را دیده ای . او که روی صحنه و پشت دوربین همچون پدری دوست داشتنی و مردم دار می درخشد . با اشک هایش اشک می ریزی ، با لبخندهایش لبخند می زنی و با اندیشیدنش به اندیشه ای ژرف فرو میروی .
آقای بازیگر ایران " در سال 1304، در محله سنگلج تهران متولد شد . بعد از گذراندن دوره تحصیلات مقدماتی به هنرستان صنعتی تهران رفت و رشته برق خواند . در سال 1326 وارد عرصه هنرشد .
با اندک دستمایههای هنر نمایش و تئاتر به آلمان سفررفت و در شهر هانوفر آلمان وارد یک مدرسه شبانه آموزش سینما و تئاترشد . با گذراندن دورههای آموزشی تئاتر به ایران بازگشت .بعد از مدتی دوبله ، اجرای نمایش و حضور در تلویزیون در سال 1347 با بازی فیلم " گاو" پا به سینما گذاشت . در سال 1348 تصمیم به کسب تجربه آکادمیک گرفت و بعدها رشته تئاتر را تدریس کرد .
"عزت الله انتظامی " علیرغم بسیاری از چهره های گیشه پسند و دور مانده از هویت ایران و ایرانی برای ارائه بازی های واقعی " از جان مایه گذاشته است ". خاطرات و مخاطراتش خط به خط خواندنی و جذاب است .
آقای بازیگر برای بازی دربسیاری از فیلم ها و به ویژه "مینای شهر خاموش " ،( با فیلمنامه ای نزدیک به واقعیت تلخ زلزله بم) رنج های فراونی ( از جمله حساسیت پوستی به دلیل ناسازگاری آب و هوا و حشرات منطقه ) کشید . رنج هایی که جز در محافل دوستانه بیان نشد . زاویه های پنهان کاراین هنرمند در نوشته ای کوتاه نمی گنجد و به کتابی قطور نیاز دارد، کتابی که با تلاش مسئولان فرهنگی باید هرچه زودترنوشته و به نسل جوان هدیه داده شود . فانوس های خاطرات می لرزند و همه ترس من از این است که روزی فانوس ها در طوفان بی توجهی ها برای همیشه خاموش شوند و آن گاه است که دیگرآه و فغان فایده ای نخواهد داشت .
چند روز پیش آقای بازیگر را در موزه سینما (باغ فردوس تجریش ) دیدم . گره از دست هایش گشود و به یاد پنج سال پیش به مهربانی دست بر شانه ام زد . با هم خاطرات را مرور کردیم و به سختی گریستیم .خیسی همیشگی چشمانش غرق در اشک های پاکش شد .
وقتی پنج سال پیش در پاریس، انجمن خانه های فرهنگ های خارجی تشکیل واز پیرسینمای ایران به عنوان هنرمند برتر دعوت شد، با بغض گفت من لایق این کارها نیستم اما همه می دانستیم او لایق ترین است .
آن روز نفس سالن از فرط شادی و هیجان گرفت . آقای انتظامی با کت و شلوارمشکی یقه سه سانتی ، موهای نسبتا بلند سفید و همان وقارو متانتی که برای همگان آشناست تمام قد ایستاد.
با ورودش غوغایی به پا شد که باید بودید و می دیدید . بینندگان یکریزتشویق می کردند و مدتی طول کشید تا مرد یکتای سینمای ایران بتواند سخنانش را آغاز کند .
آقای بازیگر با ژست هایی که تنها ازآن خود اوست ، از حیثیت ایران و ایرانی دفاع کرد . در نمایش پر ابهت آقای انتظامی این جمله ها شنیده شد : " حالا که از سنگلج به یونسکو آمده ام باید بگویم هنر آمده است تا آدم درست کند . و بعد با اشاره انگشت به سرش گفت : " خدایا کمک کن این کامپیوترخراب مرایاری کند ." . بینندگان ایستادند و کف زدند . اشک های یکریزمردم برای مردی بود که دوستش می داشتند و می دانستند که با صمیم قلب دوستشان دارد و برایشان احترامی غیر قابل وصف قائل است . "
این هنرمند بزرگ درتعریف از خاطرات آن روزدرپاریس می گوید : " لحظه ای که روی سن رفتم خدا را روی سر جمعیت می دیدم."