من فکر میکنم دوران دانشگاه برای هر شخصی میتونه مهمترین رویداد زندگی باشه البته این امر به این معنی نیست که همه باید وارد دانشگاه بشن ولی اینو میشه گفت که دانشگاه اولین جاییه که با توجه به زندگی دست جمعی یه عده جوون میتونه انسان ساز باشه پس دوستای عزیزی که وارد دانشگاه میشید دقت کنید از لحظه لحظه این رویداد مهم بهترین بهره رو ببرید تا بعداً پشیمون نشین تا میتونین به دانشتون اضافه کنین ،زبان انگلیسی ، کامپیوتر دو چیز مهم برای پیشرفت هستن ،به دانشگاه باید به عنوان یه سکوی پرتاب نگاه کرد خیلی از هم نسلهای ما قدر موقعیتهای خودشونو ندونستن ،تو بهترین دانشگاهها درس خوندن ولی افسوس
بسمه تعالی
گاهی اوقات دستم به قلم میره تا مثل گذشته ورق روزگارو خط خطی کنم ، ولی احساس خوبی ندارم خیلی خاطره دارم ،خاطره های تلخ و شیرین ولی قدرت ویرایش اونارو از دست دادم خدا کمکم کنه تا دوباره بنویسم و با عزیزان و دوستان تبادل نظر کنم ،دوست دارم همه رو دوست داشته باشم
فرهنگ > چهرهها - فارس نوشت:
اکبر عبدی بازیگر سینما و تلویزیون به دنبال وخامت حالش به بیمارستان آتیه منتقل شد و در حال حاضر در شرایط روحی مناسبی به سر نمیبرد.
پرستار ویژه اکبر عبدی گفت: «ایشان امروز به بیمارستان آتیه منتقل شده و در یک اتاق خصوصی بستری است.»
وی ادامه داد: «رگهای عمقی پای راست آقای عبدی لخته خون تولید میکند که در حال حاضر تحت نظر پزشک در حال رفع این مشکل ایشان هستیم.»
وی اظهارداشت: «آقای عبدی به خاطر ابتلا به بیماری دیابت تحت نظر قسمت قلب و همچنین غدد بیمارستان نیز هست و در حال حاضر در وضعیت بیهوش و هوشیار به سر میبرد.»
پرستار اکبر عبدی در بیمارستان آتیه تهران، نداشتن روحیه را مشکل اصلی اکبر عبدی دانست و تصریح کرد: «ارتباط ایشان با اطراف خوب است و فقط حالت خواب و بیدار دارد. مشکل اصلی این هنرمند که عمری دیگران را خندانده این است که روحیه پایینی دارد و ترجیح میدهد تنها در اتاقش باشد تا اینکه با دیگران ارتباط برقرار کند. مشکل ایشان به اصطلاح دپرسی است.»
اکبر عبدی همبازی مرحوم حسین پناهی، خاطرهای از همکار سابقش میگوید که خواندن آن خالی از لطف نیست.
اکبرعبدی میگوید: «یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون کاپشن. گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما میخوری؟! گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟ گفتم: آره. گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سرراه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت. من فقط دوستش داشتم!»
به گزارش خبرگزاری فارس، نگارش دیالوگهای فاخر و ادیبانه از ویژگیهای فیلمهای مرحوم «علی حاتمی» است.همین موضوع باعث شدهاست که منتقدان به او لقب «سعدی سینما» را بدهند. برخی چهرههای فرهنگی، هنری در آستانه سالگرد درگذشت این سینماگر، در گفتوگو با فارس، دیالوگهای برگزیده خود را از آثار این کارگردان بیان کردهاند.
- محمدرضا هنرمند:
در فیلم «مادر» چندین دیالوگ بهیادماندنی وجود داشت، از جمله: «شب رو باید بیچراغ روشن کرد».
- سعید امیرسلیمانی:
به نظر من زیباترین دیالوگ، یکی از دیالوگهای فیلم «کمالالملک» است که مظفرالدین شاه میگوید: «همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید» که من این دیالوگ بسیار دوست دارم و در زندگی روزمره نیز استفاده میکنم.
- عبدالله اسکندری:
دیالوگ «همه عمر دیر رسیدم» از سوته دلان که میتوان گفت که یکی از ماندرگارترین دیالوگهای علی حاتمی است.
-- حسن حسندوست:
دیالوگی مربوط به کمالالملک، که ناصرالدین شاه خطاب به مدیر مدرسه هنر میگوید «هنر مزرعه بلال نیست، که محصولش بهتر شود از ستارههای آسمان هم یکی میشود کوکب درخشان، الباقی ای، سوسو میزند»
-عزتالله انتظامی:
من نمیتوانم تنها یکی از دیالوگها را مجزا کنم زیرا تمامی دیالوگها زیباست و اینکه نمیتوانم تنها یک یا چند جمله در بیان شخصیت علی حاتمی بگویم، باید ساعتها در مورد حاتمی صحبت کرد تا بتوان حق مطلب را ادا کرد.
- محبوبه بیات:
تمام دیالوگهای علی حاتمی بسیار زیباست به ویژه تمام دیالوگهای اکبر عبدی در فیلم «مادر» به ویژه سکانسهای مربوط به صحنه حمام، که دیالوگهای عبدی به صورت برعکس نوشته شده که این موضوع دیالوگنویسی بسیار دشوار است.
- جواد طوسی:
تمام دیالوگهای او زیباست. دیالوگهای فیلم خواستگار که مهجور ماند به ویژه دیالوگهای رضا خاوری و اگر بخواهیم یکی از دیالوگها را به عنوان ماندگارترین انتخاب کنیم. دیالوگ «همه عمر دیر رسیدیم» و دیالوگ آخر امیرکبیر در حمام فین کاشن که کلام آخر اوست و پیامی است به همه نسلها و دورانها. در سلطان صاحبقران ؛ «مرگ حق است ولی به دست شما بسی مشکل، اما شوق از میان شما رفتن مرگ را آسان میکند».
- شاهرخ دولکو:
فکر میکنم که ماندگارترین دیالوگی که در ذهن همه هم هست «همه عمر دیر رسیدیم» است در سوتهدلان و یک دیالوگ زیبای دیگر از همین فیلم که بسیار بامزه است. «ما هر دو از یک خمیریم ولی تنورمان علی حده است».
- چنگیز جلیلوند:
دیالوگی که لوتی و بابا شمل اول فیلم راجع به مراد و مرید صحبت میکنند. دیالوگی است شعر گونه و بسیار زیبا «لوتی امشب دل پردردی داره، ناله سردی داره زیر سایه علی، دیو جلودارش نیست».
- رضا درستکار:
همه دیالوگهای حاتمی زیبا و ماندگار است. منحصر دیالوگی در «سوته دلان» که در پایان فیلم حبیب ظروفچی به برادر مردهاش میگوید «همه عمر دیر رسیدیم» و باید بگویم همچنان «همه عمر دیر رسیدیم» و این وصف حال اهل هنر است و وصف حال علی حاتمی و همه ما.
- محمدرضا دلپاک:
دیالوگی در فیلم کمالالملک. صدر اعظم میگوید: تو میخواهی جای ما را بگیری؟، کمالالملک میگوید: «من آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم».
- جلال مقامی:
تمام دیالوگهای حاتمی زیباست، دیالوگهای حاتمی مانند غزلی است که کل غزل زیباست.
- جهانگیر الماسی:
ابتدا از نظر من ماندگارترین دیالوگ علی حاتمی زندگی اوست و ماندگارترین دیالوگ، دیالوگی کوتاه از «کمیته مجازات». جایی که میگوید: «این ملت خواب، این ملت بنگی و افیونی و خواب» علی حاتمی برگذشتگان ما خرده میگیرد که چرا به جای مبارزه عقب نشستند و اسیر افیون شدند.».
- حمیده خیرآبادی:
تمام دیالوگهای او شیرین و جذاب هستند و در ذهن حک میشوند. طی همکاری که من در حسن کچل داشتم هم چنین اتفاق افتاد. در «حسن کچل» دیالوگ بسیار زیبایی به یادم هست: «شاعر و تاجر که با هم فرق نداره، تاجر ورشکسته شاعر میشه، شاعر پولدار میره تاجر میشه!».
- آیدین آغداشلو:
بسیاری از سکانسهای سوتهدلان به ویژه قسمتهایی که مجید تصنیف میفروشد و تصنیفهایی را که میفروشد میخواند و وقتی جمشید مشایخی حبیب را میبیند شروع به پراکندهگوییهایی در مورد خودش میکند که این قسمت بسیار زیبا در آمده است.
- مرتضی احمدی:
چه در سینما و چه در تلویزیون، دیگر کسی مانند علی حاتمی نیامد، دیالوگهای علی حاتمی مانند مینیاتوری بسیار زیبا بود، دیالوگهایی بسیار روان که کسی با آنها مشکل پیدا نمیکرد.
یکی از اولین خاطراتی که از پدر دارم این است که صبحها ساعت یازده ، درویشی از جلوی منزل ما عبور میکرد و با صدای بلند مثنوی می خواند . پدرم کاملا مجذوب این صدا می شد و تا زمانی که صدای درویش بگوش می رسید در این حالت باقی می ماند . یک روز پدرم دو ساعت تمام بدنبال درویش راه رفت و چون به خانه برگشت ، مدتها مشغول نت نویسی شد . بعدها فهمیدیم که او به سختی دچار حیرت شده بود که چطور ان درویش مثنوی را در ابو عطا می خواند.
برگرفته از کتاب چهره های موسیقی ایران، تالیف شاپور بهروزی به نقل از ژاله صبا دختر صبا
بابا طاهر عریان پیری وارسته و درویشی فروتن بود که دل به حقیقت بسته و صفای عشق به معبود را با خلوت دل در هم آمیخته بود. بابا طاهر از شاعران اواسط قرن پنجم هجری قمری و از معاصران طغرل بیک سلجوقی بوده است .امروز آگاهی زیادی از زندگی بابا طاهر در دست نیست. فقط در بعضی از کتب صوفیه ، ذکری از مقام معنوی و مسلک و ریاضت و درویشی، تقوی و استغنای او آمده است . نامش طاهر و باطنش طاهرتر و منزه تر از نامش ، شهرتش به بابا به خاطر سیر کامل او در طریقت زهد ، عشق به حقیقت و شیدایی او بوده است. کلمه عریان که به او نسبت داده اند به علت بی توجهی به علایق دنیوی و لخت و عور زیستن وی می باشد. او مسلک درویشی و از خود فانی بودن و بی توجهی به علایق دنیوی را در زندگی همواره مراعات می کرد. آنچنانچه در خور سالکان حقیقی است دل در گرو دوست بسته و از جنبه خودبینی و خویش گرایی دور ساخته و موجب شده که او هیچگاه در صدد تظاهر و خودستایی بر نیاید. مقبره بابا طاهر در شهر همدان واقع است که اکنون مرقدش طوافگاه اهل دل می باشد.
• شب تاریک و راه باریک و من مست قدح از دست ما افتاد و نشکست
• نگه دارنده اش نیکو نگه داشت و گرنه صد قدح نفتاده بشکست
• ز دست چرخ گردون داد دیرم هزاران ناله و فریاد دیرم
• نشسته، دلستانم با خس و خار دل خود را چگونه شاد دیرم
• دلا، خوبان دل خونین پسندند دلا خون شو ، که خوبان این پسندند
• متاع کفر و دین بی مشتری نیست گروهی آن ، گروهی این پسندند
• ندونم لوت و عریونم که کرده خودم جلادو بی جونم که کرده
• بده خنجر که تا سینه کنم چاک ببینم عشق بر جونم چه کرده
• بشم، واشم از این عالم بدر شم بشم از چین و ماچین دورتر شم
• بشم از حاجیان حج بپرسم که این دیری بسه یا دورتر شم
• اگر دل دلبره ، دلبر کدمه؟ وگر دلبر دله ، دل را چو نومه؟
• اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چونست و آن چون
• یکی را داده ای صد گونه نعمت یکی را قرص جو آلوده در خون
• مرا نه سر نه سامان آفریدند پریشانم پریشان آفریدند
• ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد
• بسازم خنجری نیشش ز پولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
ما آدما همیشه صداهای بلندو می شنویم؛
پررنگهارو می بینیم
و کارهای سختو دوست داریم
غافل از اینکه خوبها آسون میان؛
بی رنگ می مونن
و بی صدا می رن
دکتر حجت الله ایوبی، رئیس موسسه فرهنگی اکو و رایزن فرهنگی سابق ایران در کشور فرانسه، نوشت:
دست های گره کرده اش را زیر چانه می گیرد و اندیشناک به روزهای دور خیره می شود .
خاطرات، چون فانوس های لرزان خود را به درو دیوار چوبی زمان می کوباندند و هریک می خواهند برای روشنایی از دیگری پیشی بگیرند .
چهره آشنا و خیسی همیشگی چشمان مهربانش متعلق به کسی نمی تواند باشد جز مرد یکتای " مینای شهر خاموش " ،"گاو"،" جنگ نفتکشها"، "بانو" ،"خانه خلوت " و...
او که با عزتی وصف ناپذیر به دنیا می نگرد و درهر نگاه می شود به این تفسیر رسید که نامی برازنده تر از " عزت الله انتظامی " برایش وجود ندارد . مردی که هیچ گاه غریبه نیست و به واقع با دیدنش به این حس می رسی که یکی از اعضای خانواده یا فامیل دوست داشتنی ات را دیده ای . او که روی صحنه و پشت دوربین همچون پدری دوست داشتنی و مردم دار می درخشد . با اشک هایش اشک می ریزی ، با لبخندهایش لبخند می زنی و با اندیشیدنش به اندیشه ای ژرف فرو میروی .
آقای بازیگر ایران " در سال 1304، در محله سنگلج تهران متولد شد . بعد از گذراندن دوره تحصیلات مقدماتی به هنرستان صنعتی تهران رفت و رشته برق خواند . در سال 1326 وارد عرصه هنرشد .
با اندک دستمایههای هنر نمایش و تئاتر به آلمان سفررفت و در شهر هانوفر آلمان وارد یک مدرسه شبانه آموزش سینما و تئاترشد . با گذراندن دورههای آموزشی تئاتر به ایران بازگشت .بعد از مدتی دوبله ، اجرای نمایش و حضور در تلویزیون در سال 1347 با بازی فیلم " گاو" پا به سینما گذاشت . در سال 1348 تصمیم به کسب تجربه آکادمیک گرفت و بعدها رشته تئاتر را تدریس کرد .
"عزت الله انتظامی " علیرغم بسیاری از چهره های گیشه پسند و دور مانده از هویت ایران و ایرانی برای ارائه بازی های واقعی " از جان مایه گذاشته است ". خاطرات و مخاطراتش خط به خط خواندنی و جذاب است .
آقای بازیگر برای بازی دربسیاری از فیلم ها و به ویژه "مینای شهر خاموش " ،( با فیلمنامه ای نزدیک به واقعیت تلخ زلزله بم) رنج های فراونی ( از جمله حساسیت پوستی به دلیل ناسازگاری آب و هوا و حشرات منطقه ) کشید . رنج هایی که جز در محافل دوستانه بیان نشد . زاویه های پنهان کاراین هنرمند در نوشته ای کوتاه نمی گنجد و به کتابی قطور نیاز دارد، کتابی که با تلاش مسئولان فرهنگی باید هرچه زودترنوشته و به نسل جوان هدیه داده شود . فانوس های خاطرات می لرزند و همه ترس من از این است که روزی فانوس ها در طوفان بی توجهی ها برای همیشه خاموش شوند و آن گاه است که دیگرآه و فغان فایده ای نخواهد داشت .
چند روز پیش آقای بازیگر را در موزه سینما (باغ فردوس تجریش ) دیدم . گره از دست هایش گشود و به یاد پنج سال پیش به مهربانی دست بر شانه ام زد . با هم خاطرات را مرور کردیم و به سختی گریستیم .خیسی همیشگی چشمانش غرق در اشک های پاکش شد .
وقتی پنج سال پیش در پاریس، انجمن خانه های فرهنگ های خارجی تشکیل واز پیرسینمای ایران به عنوان هنرمند برتر دعوت شد، با بغض گفت من لایق این کارها نیستم اما همه می دانستیم او لایق ترین است .
آن روز نفس سالن از فرط شادی و هیجان گرفت . آقای انتظامی با کت و شلوارمشکی یقه سه سانتی ، موهای نسبتا بلند سفید و همان وقارو متانتی که برای همگان آشناست تمام قد ایستاد.
با ورودش غوغایی به پا شد که باید بودید و می دیدید . بینندگان یکریزتشویق می کردند و مدتی طول کشید تا مرد یکتای سینمای ایران بتواند سخنانش را آغاز کند .
آقای بازیگر با ژست هایی که تنها ازآن خود اوست ، از حیثیت ایران و ایرانی دفاع کرد . در نمایش پر ابهت آقای انتظامی این جمله ها شنیده شد : " حالا که از سنگلج به یونسکو آمده ام باید بگویم هنر آمده است تا آدم درست کند . و بعد با اشاره انگشت به سرش گفت : " خدایا کمک کن این کامپیوترخراب مرایاری کند ." . بینندگان ایستادند و کف زدند . اشک های یکریزمردم برای مردی بود که دوستش می داشتند و می دانستند که با صمیم قلب دوستشان دارد و برایشان احترامی غیر قابل وصف قائل است . "
این هنرمند بزرگ درتعریف از خاطرات آن روزدرپاریس می گوید : " لحظه ای که روی سن رفتم خدا را روی سر جمعیت می دیدم."
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم
نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم
یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم.
نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه.
می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم.
((برتولت برشت))