اندر دل من بدین عیانی که تویی
وز دیده من بدین نهانی که تویی
وصاف ترا وصف نداند کردن
تو خود به صفات خود چنانی که تویی
به آسمان نگاه میکنم و به دو چیز می اندیشم:آبی آسمان که می بینم و نیست و خداوند که نمی بینم و هست.
فهمیدن عشق را چه مشکل کردند ما را زدرون خویش غافل کردند
انگار کسی به فکر ماهی ها نیست سهراب بیا که آب را گل کردند
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بـیخـبر نرود
طمـع در آن لب شیرین نکردنم اولی
ولی چگونه مگس از پـی شکـر نـرود
سواد دیده غمدیدهام به اشک مشوی
کـه نقش خال توام هرگز از نظر نرود
ز من چو باد صبا بوی خود دریغ مدار
چرا که بی سر زلف توام به سر نرود
دلا مباش چنیـن هرزه گرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست
کـه آبـروی شــریـعـت بـدیـن قـدر نـرود
مـن گــدا هــوس ســروقــامـتــی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تـو کز مـکـارم اخلـاق عـالـمـی دگـری
وفای عـهد من از خـاطرت بـه درنـرود
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبیـنم
چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه در پی هر صید مختصر نرود
بـیـار بـاده و اول بـه دست حافـظ ده
به شرط آن که ز مجلس سخن به درنرود
مرغ دریا بادبان های بلندش را
در مسیر باد می افراشت !
سینه می سائید بر موج هوا،
آنگونه خوش، زیبا
که گفتی آسمان را آب می پنداشت !
*****
«دوچیز بیپایان هستند: اول «منظومه شمسی»، دوم «نادانی بشر»، در مورد اول زیاد مطمئن نیستم.»
خاطرات عمر رفته در نظرگاهم نشسته
در سپهر لاجوردی آتش آهم نشسته
ای خدای بی نصیبان طاقتم ده،طاقتم ده
قبله گاه ما غریبان طاقتم ده،طاقتم ده
(ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی)
در میان توفان
بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی
تو تشنه کامم کشتی در سراب ناکامیها ای بلای نافرجامیها
نبرده لب بر جامی میکشم به دوش از حسرت بار هستی و بد نامیها
بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی
(حکایت از که کنم؟
شکایت از چه کنم؟
که خود به دست خود آتش بر دل خون شده نگران زده ام)
بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
تو تشنه کامم کشتی در سراب ناکامیها ای بلای نافرجامیها
نبرده لب بر جامی میکشم به دوش از حسرت بار هستی و بد نامیها
بر موج غم نشسته منم در زورق شکسته منم ای ناخدای عالم
تا نام من رقم زده شد یکباره مهر غم زده شد بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی رفته ام ز دست ای ساقی
این کیه این کیه این کیه این بای بسم الله الرحمن الرحیمه
این کیه این کیه معنیه یا و سین و اصل و حا و میمه
این کیه این کیه نامش به جای نام سبحان العظیمه
این کیه در خلوت و جلوت محمد را امینه
این کیه این کیه راهش به راه حق صراط المستقیمه
این کیه مسند نشین همواره در عرش برینه
این علی عالی اعلی امیرالمومنینه این علی عالی اعلی امیرالمومنینه
این کیه این کیه مرشد به میکائیل و جبرئیل امینه
این کیه رهبر به عزرائیل واسرافیل و ویله
این کیه این کیه او مستعان و آدم اورا مستعینه
این کیه هم شیث وهم ایوب و ادریس کبیره
این کیه این کیه بر یوسف و بر هود وبریونس معینه
این کیه موسی و عیسی،خضر والیاس آفرینه
این علی عالی اعلی امیرالمومنینه این علی عالی اعلی امیرالمومنینه
این کیه این کیه مونس به صالح،یار داوود خلیله
این کیه با احمد مرسل به اوادنی رحیله
این کیه کروبیان را در شفاعت بس دخیله
این کیه بر اولیا و انبیا دائم کفیله
این کیه کاو اسقیا را ساقی اندر سرسبیله
این کیه این کیه رویش جمیل وجه رب العالمینه
این علی عالی اعلی امیر المومنینه این علی عالی اعلی امیر المومنینه
این کیه این کیه اندر دو عالم بی پناهان را پناهه
این کیه کاو نا امیدان را امید و تکیه گاهه
این کیه بیچارگان را چاره ساز و عجز و آهه
این کیه خیل یتیمان را انیس و سوز و آهه
این کیه این کیه بر جمله درویشان هماره خضر راهه
این کیه با جمع مسکینان جلیس و همنشینه
این علی عالی اعلی امیرالمومنینه این علی عالی اعلی امیرالمومنینه
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهی ما بگشایی؟
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی؟
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی
پیش ازین گر دگری در دل من میگنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی
جز تو اندر نظرم هیچ کسی میناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی
گفتی: از لب بدهم کام دل عراقی روزی
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی
محسن یوسف بیک مجری و بازیگر نقش هوشیار در مجموعه هشیار و بیدار عصر شنبه در آسایشگاهی در منطقه حصار کرج درگذشت ،یادش گرامی