چـــــون زلف تو ام جانا در عین پریشــانـــی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که تو را در بر بنشـــــانم و بنشینـــم
تا آتش جـــــــانم را بنشینی و بنشــانی
ای شاهد افلاکی در مستــــی و در پاکــــــی
من چشـــم تو را مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستـــــوری و مهجـــــــوری
در دیده بیـــدارم پیدایـــــی و پنهانــــــی
من زمــــــزمـــه عودم تو زمــــــزمـــــــه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانـی
از آتـــــــــــش سودایــــــــت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نســپاری و بســــــپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانـــی
استاد علی نصیریان یکی از مفاخر بزرگ هنر ایرانی است، وقتی به کارنامه این بزرگوار نگاه کنیم به آثار بزرگی مثل فیلم های گاو،آقای هالو،ستارخان،کمال الملک،کفش های میرزانوروز و مجموعه هزار دستان بر میخوریم که واقعاً این آثار اینقدر بزرگن که استاد نصیریان رو میشه تو این آثار پیدا کرد ایشون یه بازیگر بزرگ و اصطلاحاً مولف سینما و تاتر ایران بوده و وقتی به نقش های استاد خوب نظر کنیم میبینیم که نقشهای متفاوتی رو بازی کردن و از نقشهای کمدی هم بخوبی بر اومدن و جز مفاخر هنر ایران هستن نگاههای نافذشون مثال زدنیه و از اینجا دستشون رو میبوسم و میگم دست مریزاد استاد
ترا با غیر می بینم? صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نشستم? باده خوردم? خون گریستم? کنجی افتادم
تحمل می رود? اما شب ِ غم سر نمی آید
توانم وصف مرگ جور و صد دشوارتر ز آن? لیک
چه گویم جور هجرت? چون به گفتن در نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگیها? بیقراریها؟
تو مه بیمهری و حرف منت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور? ای زلف?
که این دیوانه گر عاقل شود ? دیگر نمی آید
دلم در دوریت خون شد ?بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید؟
" تا زمانی که انسان گمان می کند وجودش می تواند برای جلوگیری از خطا و اشتباه مفید باشد باید در پست خود باقی بماند.
آندره موروا "
امشب به هوایت نفسی باز غزل جان
صید تو ، مرا او قفسی باز غزل جان
من مست و خرامان که توام میر شکاری
جز من ، نکند بر هوسی باز غزل جان
تیز است مرا چشم و ستیز است به چنگال
شهباز رها بر مگسی باز غزل جان
ما را نه سزاوار گرفتار به کنجی
خوار آمده چون خار وخسی باز غزل جان
این خانه به مهمان شده ارزان به در آیید
بر در نزند هیچکسی باز غزل جان
ای داد ز بی داد به فریاد ِ سکوتم
شاید تو به فریاد رسی باز غزل جان
درمانده تر از پیش ، شب تار و گرفتار
کو راه مرا پیش و پسی باز غزل جان
بی نام و نشان همنفسی باز به تکرار
امشب به هوایت نفسی باز غزل جان
وقتی اولین بار به سینما برای دیدن فیلم عروس رفتم احساس کردم بهروز افخمی برای انتخاب نقش عروس از خوب کسی استفاده کرده،عروسه دیگه ، فیلم بر اساس زیبایی این عروس شکل میگیره ولی شاید کمتر کسی حس میکرد که این عروس یه روزی بر اوج قله بازیگری بشینه و باصطلاح بازیگر زن مولف سینمای ایران بشه، اوج کارهای اون با داریوش مهرجویی و بازی در فیلمای بعدی بود که کم کم اونومطرح کرد وقتی بازیهاشو مرور میکنم اینقدر نقطه قوت تو بازیها و دیالوگاش هست که حیفم میاد به بعضی هاش اشاره کنم فقط یه سکانس رو دوست دارم بگم صحنه آخر فیلم دو زن وقتی که با مریلا زارعی صحبت میکرد یادتونه؟ کلمه رویا رو اینقدر زیبا ادا میکرد و بار ملودرام فیلم رو با بغض هاش بدوش میکشید که دل هر بیننده ای رو میلرزوند و این صحنه فراموش نشدنیه.
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمیدهی مجالی
نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی
چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالی
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی
غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی
سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشکسال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
محبت همه چیز را شکست می دهد و خود شکست نمیخورد . تولستوی
بزرگی میگوید بزرگترین اقیانوس جهان آرام است پس آرام باش تا بزرگ شوی
و شکسپیر بزرگ میگوید :میدونی چرا لای انگشت انسانها فاصله هست؟برای اینکه اون فاصله ها رو با دستهای کسی که دوستش داری پر کنی